بنا به سوال یکی از دوستان سروش عاشق را به مباحثه میگذاریم.
سروش عاشق حیوانیست که زیستگاهش در جنگلهای انبوه اندونزی میباشد.
این جانور روی دو پا راه میرود و قابلیت استفاده از ابزار را در زندگی روزمره خود دارد
مثل خرس از سردی و زمستان فراریست به طوری که در زمستان به خواب طولانی میرود.
نکته جالب در مورد این موجود علاقه بسیار زیاد او به موسیقیست. ادعاهایی نیز دارد.
از خصوصیات رفتاری این حیوان میتوان تغییر ناپذیری او در رفتارهایش را نام برد.
من، عاشق کله پاچه
من، عاشق متالیکا
من، عاشق موهای لخت
من، دوستدار صداقت
من، دوستدار سیبیل جیمز آلن هتفیلد
من، دوستدار گل ژونکی
من، بی تفاوت نسبت به قیمت گوجه فرنگی
من، بی تفاوت نسبت به فحش خواهر و مادر
من، بی تفاوت نسبت به حکومت آ.خ.و.ن.د.ی
من، متنفر از رپ مخصوصا رپ فارسی
من، متنفر از چشم های جرج واکر بوش
من، متنفر از سروش عاشق
گفته اند که در جوامع مردم دو نوع دیدگاه نسبت به یکدیگر دارند:
۱.همه افراد خوبند مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
۲. همه افراد بدند مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما چطور به دیگران نگاه میکنید؟
پ ن: اتفاقی رخ داد و ما از دنیای موهومات بیرون آمدیم.
از دیوار خیال بالا رفتم
به باغ آرزوهایم پریدم
درختان با ناز و کرشمه
میوه هاشان در دست
برگ هاشان سایه بان
به استقبالم می آمدند
نسیم هنرمندانه از سکوت زیباترین موسیقی را مینواخت
و زمین آنچنان مهربان شده بود که گویی بوسه بر پایم میزد
رود هم دوستانه مرا در مسیر همراهی میکرد
آنسو نوایی مرا فرا میخواند
هرچه نزدیک تر ، نوا بلندتر ، پاهایم سست تر
از همه خوبی ها گذشتم و
تو ای دوست ، تو را دیدم
دست به سویت ، نگاه در نگاهت
اما ، هی ، کجا ، چه شد؟
.
.
.
این سیگار هم تمام شد
شاید بار دیگر
در رقص دود
بتوانم از گوشه این تاریکخانه به چشمانت پل بزنم.
پ ن: فعلا چند روزی است که در دنیای موهومات به سر میبریم
سیاه همچون بک گراند وبلاگ **** من
سیاه همچون داستانهای **** تو
سیاه همچون زیر پتوی **** من
سیاه هچون افکار **** تو
سیاه همچون شرت ورزشی پرسپولیس، عشق **** من
سیاه همچون جوراب بدبوی **** تو
سیاه مثل چشمان تو
.
.
.
سیاه مثل دل من
تویی که کم اشتها هم نیستی نه یکی نه دو تا شش تا
به چکمه ساق بلند گیر میدهی و به شش زن ***
و چه زیبا گفت خیام:
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به دام دیگری پای بستی
گفتا شیخ هر آنچه که گویی هستم لیکن آنچه که خود می نمایی هستی؟
زن عمو: تو باهوش ترین بچه فامیلی حتما امسال دانشگاه تهران.
دایی: سروش جان کاراتو جور کن بری سوئد میتونی هتلداری بخونی چون هم خوشتیپی هم خوش هیکل.
شوهر خاله: سروش جان بزن تو کار بساز بفروش که نون فقط تو این کاره.
اون یکی دایی: سروش جان این نوع لباس تورو بی هویت نشون میده.
بابابزرگ: با این مدل موی تو یک دختر به نوه هام اضافه شد.
در تمامی لحضات شنیدن این جور حرفها یه شعر از متالیکا به یادم میومد
عـیدشـد سـاقی بیـا در گــردش آور جـام را ـ پشت پا زن دور چرخ و گردش ایام را
سین ساغر بس بود ای یار ما را روز عـید ـ گو نباشد هفت سین، رندان دردآشام را
خلق را بر لب حدیث جامهی نو هست و من ـ از شراب کهنه میخواهم لبالب جام را
هـر کسـی شکر نهد بر خـوان وبرخـواند دعا ـ من ز لعل شکرینت طالبم دشنام را
هر کسی را سیم و دانهی گندم به دست ـ مایلم من دانهی خال تو سیم اندام را
سیر بر خوان است مردم را و من از عمر سیر ـ بی دلارامی که بردهست از دلم آرام را
پسته و بادام، نقل روز نـوروز است و من ـ با لب و چشمت نخواهم پسته و بادام را
عود اندر عید میسوزد و من نالان چوعود ـ بی بتی کز خال هندو، ره زند اسلام را
یکدگر را خلق میبوسندو من زین غم هلاک ـ کزچه بوسد دیگری آن شوخ شیرینکام را؟
سرکه بر دستار خوان خلق و همچون سرکه ـ دوست میکند با ما ترش، رنگین رخ گلفام را
<<قاآنی>>
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نوروز بر نو دوستانم مبارک.