خواب،خواب، خواب باز هم خواب
چه زیباست صفحه تاریک پلکم.
و چه زیبا تر میشود آن زمان که خیال پردازی میکنم.
و چه تلخ میشود وقتی که به خود میگویم:"خیلی خری"
کاش بشود.
هفتهای میگذرد و پوست مبارک ما رنگ آفتاب را هم به خود ندیده!
تنها طنین صدای شما گاهی گوش ما را مینوازد.
دلآرام ما چه احساسات بکری دارد.
به قول استاد : ببین جهان چگونه کرده است راست.
به قول اون یکی استاد: فلانی زندگی شاید همین باشد.
به قول همین استاد دومی: من لالم تو کر.
راستی خبر دارید که مهربان درخت عاشق ما مست عطر نفس دیگران شد.
فکر کنم این نفس دیگر به درد همان خاک گور بخورد.
کاش میشد معشوق را قلاده زد.
روان پریش خودتی.
این روزها
حوصله نداریم اما همچنان سیبیل نمیگذاریم.
بغضمان میگیرد اما گریه نمیکنیم، لعنت به هرچه چشم لعنت به هرچه اشک .
حرف نمیزنیم، لبهایمان خشک شده از همان دستمال کاغذیهای پست قبل جلوی لبمان میگیریم. به راحتی هم از دستمال نمی گذریم.
با فرزاد بد برخورد میکنیم، اما او طفلک جوابمان را نمی دهد.
به خاطر یک سلام خشک به قول خودشان تریپ میآییم.
کسانی را که باید، نمیبینیم. در عوض کسانی که نباید زیاد میبینیم.
زیاد نمیخوابیم اما اصلا سر حال نیستیم.
تصمیم دیگران را میپذیریم و صدایمان در نمیآید.
گرسنه میشویم تشنه هم، اما نای خوردن را نداریم.
به سبک حدیث غصه میخوریم.. غصه میخوریم.. غصه میخوریم اما هم غصه نداریم.
انگشتانمان را با نفس خود عطرآگین میکنند، حالتمان عوض میشود، دلمان میسوزد. اما چه فایده.
مشت میزنیم، میشکنیم، خرد میکنیم، دمی عاشق-دمی فارغ میشویم. ( امان از ما )
دخترک لاغر سمج را پس میزنیم اما از رو نمیرود.
فحش زیاد میشنویم اما باز هم به رگ غیرتمان گزندی وارد نمیشود.
به وبلاگها سر میزنیم اما دیگر زیاد به ما سر نمیزنند.
این روزها حالمان وخیم است. کسی مارا درک میکند؟
بعضی وقتها از فرصتهای زندگی آنچنان میشه گذشت که از یک دستمال کاغذی پر از کثافت.
پی نوشت: داریم میریم بوشهر همراه با فرزاد و مجتبی . کسی با ما نمیاد؟
ما الان کنکور دادیم
فردا هم کنکور میدهیم
ما کلا در حال دادن هستیم.
راستی نوشت: یه ابلهی کنار ما نشسته بود تمام ۴ ساعت و ۱۰ دقیقه رو میخندید.
راستی نوشت۲: یکی از بچه ها بعد از جلسه مفقودالاثر شد. از یابنده تقاضا میشود او را به صندوق پست بیاندازد.
آیا من همان کسی هستم که میاندیشم؟
آیا دیگران همان کسانی هستند که من میاندیشم؟
پ ن: آیا تا به حال اندیشیده ام؟
عجب روزگاریست!!!
دیگر جنده ها هم باکره بودن را ۳۰۰ هزار تومان میخرند.
شر نوشت: ما شعورمان را به مزایده گذاشتیم.
قیمت پایه: دو عدد بوسه!