گفته اند که در جوامع مردم دو نوع دیدگاه نسبت به یکدیگر دارند:
۱.همه افراد خوبند مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
۲. همه افراد بدند مگر اینکه خلافش ثابت بشه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شما چطور به دیگران نگاه میکنید؟
پ ن: اتفاقی رخ داد و ما از دنیای موهومات بیرون آمدیم.
از دیوار خیال بالا رفتم
به باغ آرزوهایم پریدم
درختان با ناز و کرشمه
میوه هاشان در دست
برگ هاشان سایه بان
به استقبالم می آمدند
نسیم هنرمندانه از سکوت زیباترین موسیقی را مینواخت
و زمین آنچنان مهربان شده بود که گویی بوسه بر پایم میزد
رود هم دوستانه مرا در مسیر همراهی میکرد
آنسو نوایی مرا فرا میخواند
هرچه نزدیک تر ، نوا بلندتر ، پاهایم سست تر
از همه خوبی ها گذشتم و
تو ای دوست ، تو را دیدم
دست به سویت ، نگاه در نگاهت
اما ، هی ، کجا ، چه شد؟
.
.
.
این سیگار هم تمام شد
شاید بار دیگر
در رقص دود
بتوانم از گوشه این تاریکخانه به چشمانت پل بزنم.
پ ن: فعلا چند روزی است که در دنیای موهومات به سر میبریم
سیاه همچون بک گراند وبلاگ **** من
سیاه همچون داستانهای **** تو
سیاه همچون زیر پتوی **** من
سیاه هچون افکار **** تو
سیاه همچون شرت ورزشی پرسپولیس، عشق **** من
سیاه همچون جوراب بدبوی **** تو
سیاه مثل چشمان تو
.
.
.
سیاه مثل دل من
تویی که کم اشتها هم نیستی نه یکی نه دو تا شش تا
به چکمه ساق بلند گیر میدهی و به شش زن ***
و چه زیبا گفت خیام:
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی هر لحظه به دام دیگری پای بستی
گفتا شیخ هر آنچه که گویی هستم لیکن آنچه که خود می نمایی هستی؟
زن عمو: تو باهوش ترین بچه فامیلی حتما امسال دانشگاه تهران.
دایی: سروش جان کاراتو جور کن بری سوئد میتونی هتلداری بخونی چون هم خوشتیپی هم خوش هیکل.
شوهر خاله: سروش جان بزن تو کار بساز بفروش که نون فقط تو این کاره.
اون یکی دایی: سروش جان این نوع لباس تورو بی هویت نشون میده.
بابابزرگ: با این مدل موی تو یک دختر به نوه هام اضافه شد.
در تمامی لحضات شنیدن این جور حرفها یه شعر از متالیکا به یادم میومد